زنگ تفریح(پدری که به پسرش آموزش دزدی داد)

زنگ تفریح(پدری که به پسرش آموزش دزدی داد)

  • یک شنبه 6 شهريور 1390برچسب:,, 15:21 - amirreza
  • شماره: 8
  •      <-PostCategory->


امتیاز به مطلب :


این خانم معلم به دادیار پرونده گفت: «سعید روزی که به مدرسه آمد، پسری شاد و خندان بود و خوب درس می خواند، سر کلاس مودبانه شوخی می کرد. من در دو پایه سوم و چهارم معلمش بودم و روحیاتش را می شناختم تا اینکه دیدم مدتی است گوشه گیر شده و زیاد سر به سر دوستانش نمی گذارد».

 

وی افزود: ما در مدرسه از شرایط مالی و اخلاقی خانواده ها مطلع هستیم و می دانستیم سعید زندگی متوسطی دارد و شنیده بودم پدرش به خاطر اعتیاد مدتی است سرکار نمی رود، احتمال دادم همین موضوع موجب افسردگی این پسر شده باشد. به همین خاطر دیروز وقتی مدرسه تعطیل شد از سعید خواستم در کلاس بماند تا در باره موضوعی با هم حرف بزنیم.

 

دستپاچگی اش برایم عجیب بود، ترس در چهره اش به راحتی دیده می شد، احساس کردم رازی دارد که تصور داشته من می دانم! خواستم آرام باشد و گفتم می توانم سنگ صبورش باشم.

خانم معلم که بغض داشت، ادامه داد: «سعید همان ابتدا به گریه افتاد، وقتی شنیدم از ۷ ماه پیش پدر و مادرش طلاق گرفته اند و او باید نزد پدر معتادش زندگی کند، خیلی ناراحت شدم اما این دلیل اصلی افسردگی شاگردم نبود، پدرش نه تنها او را کتک می زند بلکه مجبورش می کند به بهانه میهمانی به خانه دوستانش برود و در یك فرصت مناسب از آنها دزدی کند تا پول برای اعتیاد پدرش تهیه کند».

 

با ادعاهای این خانم معلم دلسوز، سعید نیز گفت: من از دزدی خوشم نمی آید و همه دوستانم مثل برادرانم هستند، آنها اعتماد می کنند و من را به خانه های شان می برند و خیلی ناراحتم...

 

وی افزود: «پدرم از ۳ سال پیش معتاد است تا اینکه مادرم پس از بارها اقدام برای ترک وی وقتی بابا کریم را از سر کارش اخراج کردند، تصمیم به طلاق گرفت و همین موجب شد من و خواهر ۲ ساله ام از هم جدا شویم، پدرم برای اذیت کردن مادرم اجازه نداد من با او باشم.

 

از وقتی مادرم رفت، خانه مان پاتوق دوستان پدرم شد، از ترس به اتاقم رفته و در را قفل می کردم تا اینکه پول های بابا کریم تمام شد و او یک شب پس از نوازش کردن به من گفت، حاضر است اجازه بدهد من با مادر و خواهرم زندگی کنم اما یک شرط دارد. گفتم هر شرطی باشد می پذیرم، وقتی شنیدم می خواهد به خانه دوستانم رفته و دزدی کنم تعجب کردم، همیشه می شنیدم دزدی کار بدی است اما پدرم اصرار داشت من این کار را بکنم و چون می خواستم از خانه اش بروم، پذیرفتم. دفعه نخست که به خانه یکی از دوستانم رفتم یک چنگال غذاخوری کش رفتم و به پدرم دادم، آن روز حسابی کتک خوردم و بعد باباکریم به من یاد داد چه چیزهایی سرقت کنم و به کجاهای خانه سرک بکشم، از آن به بعد من طلا و پول دزدی می کردم و به پدرم می دادم، هر بار وعده ماه دیگر را می داد تا من به نزد مادرم بروم».

 

سعید با گریه گفت: گاهی بچه ها به من متلک می گفتند که نشان می داد به من شک دارند. به روی خودم نمی آوردم تا اینکه از خودم بدم آمد، نمی خواستم دوستی پیدا کنم و از خانه شان دزدی کنم، تقریبا تنها شدم و خانم معلم فهمید.

با ادعاهای ناراحت کننده این خانم معلم و پسر دانش آموز دادیار پرونده دستور داد پلیس پدر تبهکار سعید را بازداشت کند.

 

این مرد وقتی پیش روی دادیار قرار گرفت، ابتدا خواست اعتیادش را بیماری بداند اما شنید اتهامش دزدی است و سر به زیر انداخت.

 

وی گفت: «هیچ پدری دوست ندارد پسرش دزدی کند اما اعتیادم موجب شد همه غیرت و اراده ام را از دست بدهم، همیشه از دود بدم می آمد اما وقتی یک بار به روستایمان رفتم و چند روزی آنجا ماندم به صورت تفریحی مواد مخدر مصرف كردم و بعد از آن منقلی شدم تا جایی که از محل کارم دزدی کردم و آنها من را اخراج کردند.

 

وی افزود: همسرم نیز من را تنها گذاشت البته حق داشت نفرت انگیز شده بودم، من دزدی بلد نبودم و پولی در بساط نمانده بود به خاطر همین به پسرم آموزش دادم و چون می دانستم دوست دارد نزد مادر و خواهرش باشد آن را شرط رهایی اش گذاشتم.

 

پدر سعید گفت: هر روز پشیمان می شدم اما اراده ای نداشتم، گریه های پسرم را می دیدم اما چشم می بستم، من خیلی پدر بدی هستم.

 

بنابر این گزارش، دادیار پرونده با صدور قرار بازداشت برای پدر تبهکار، پرونده سعید را به اداره سرپرستی ارجاع کرد و پیشنهاد داد حضانت وی به مادرش داده شود.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: